عشق همکلاسی
شنبه : همون لحظه ای که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم. هرجا که می رفتیم اونو می دیدم یکبار که از جلوی هم در آمدیم نزدیک بود بهم بخوریم صدا شو نازک کرد و گفت "ببخشید". من که می دونم منظورش چی بود. تازه ساعت 9.5 هم که داشتم بورد را می خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد. آره دقیقا می دونم منظورش چیه ، اون می خواد زن من بشه . بچه ها می گفتن اسمش مریمه.از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ، تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم./
یکشنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم . موقع رفتن تو سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن و می خندیدن ، تازه به من گفت " ببخشید آقا میشه شیشه پنجره تونو ببندین ". من که می دونم منظورش چی بود . اسمش رو می دونستم ، اسمش نرگسه. مثل روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه بکه بگیرمش . راستیتش منم از اون بدم نمی آد . ازخدا پنهون نیست از شما چه پنهون . تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم./
دوشنبه : امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم .بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست . من که میدونم مظورش چی بود .حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه .راستیتش منم از مینا بدم نمی آد. . ازخدا پنهون نیست از شما چه پنهون . تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم./
سه شنبه : امروز اصلا روز خوبی نبود . نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا. فقط یک ازم پرسید " آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست؟ ".من که می دونم منظورش چیه . ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود . احتمالا استقلالیه. وقتی جریان رو به دوستم گفتم به من گفت " ای بابا ! بد بخت منظوری نداشته". ولی من می دونم رفیقم به ارتباطات بالای من با دخترا حسودیش میشه . حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هرجورشده با این یکی ازدواج می کنم./
چهار شنبه : امروز وقتی که داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوره به دانشگاه ما اردو اومدند.یکی از دخترهای اردو ازمن پرسید " ببخشید آقا ! دانشکده پرستاری کجاست ؟" .من که می دونستم منظور ش چیه . اما تو کار درستی خودم موندم که چطور این دخترساوجی هم منو شناخته و به علاقه پیدا کرده . حیف اسمش را نفهمیدم . راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون .تصمیم گرفتم هرطوری شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم .طفلکی داره از عشق من پیر می شه ./
پنج شنبه : یکی از دوستهام هم دانشکده ایم بنام احمد منو به تریا دعوت کرد. من که می دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه ! می خواد که من بی خیال مینا بشم . راستیتش ازخدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم./
جمعه : امروز صبح در خواب شیرین بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رو می دیدم . عجب شکوه و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو می کردم که .... مادرم یکهو از خواب بیدارم کردوگفت برم چندتا نون بگیرم . وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانومی از من پرسید " ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه ؟"من که می دونم منظورش چی بود . اما عمرا باهاش ازدواج کنم. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد خیلی خوشم نمی آد./
شنبه :امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم و اومدم که راه بیفتم که مادرم گفت : نمی خواد دانشگاه بری .امروز جواب نوار مغزت آماده است. برو از بیمارستان بگیر. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن من مشکل روانی دارم./ وقتی به بیمارستان رسیدم خانم مسئول آزمایشگاه جواب نوار مغزم رو خواستم . به من گفت " آقا لطفا چند دقیقه صبر کنید ". من که می دونستم منظورش چیه ...
" بر گرفته از بولتن جشنواره دانشجویی اصفهان - اردیبهشت 81 "
یکشنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم . موقع رفتن تو سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن و می خندیدن ، تازه به من گفت " ببخشید آقا میشه شیشه پنجره تونو ببندین ". من که می دونم منظورش چی بود . اسمش رو می دونستم ، اسمش نرگسه. مثل روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه بکه بگیرمش . راستیتش منم از اون بدم نمی آد . ازخدا پنهون نیست از شما چه پنهون . تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم./
دوشنبه : امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم .بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست . من که میدونم مظورش چی بود .حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه .راستیتش منم از مینا بدم نمی آد. . ازخدا پنهون نیست از شما چه پنهون . تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم./
سه شنبه : امروز اصلا روز خوبی نبود . نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا. فقط یک ازم پرسید " آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست؟ ".من که می دونم منظورش چیه . ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود . احتمالا استقلالیه. وقتی جریان رو به دوستم گفتم به من گفت " ای بابا ! بد بخت منظوری نداشته". ولی من می دونم رفیقم به ارتباطات بالای من با دخترا حسودیش میشه . حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هرجورشده با این یکی ازدواج می کنم./
چهار شنبه : امروز وقتی که داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوره به دانشگاه ما اردو اومدند.یکی از دخترهای اردو ازمن پرسید " ببخشید آقا ! دانشکده پرستاری کجاست ؟" .من که می دونستم منظور ش چیه . اما تو کار درستی خودم موندم که چطور این دخترساوجی هم منو شناخته و به علاقه پیدا کرده . حیف اسمش را نفهمیدم . راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون .تصمیم گرفتم هرطوری شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم .طفلکی داره از عشق من پیر می شه ./
پنج شنبه : یکی از دوستهام هم دانشکده ایم بنام احمد منو به تریا دعوت کرد. من که می دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه ! می خواد که من بی خیال مینا بشم . راستیتش ازخدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم./
جمعه : امروز صبح در خواب شیرین بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رو می دیدم . عجب شکوه و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو می کردم که .... مادرم یکهو از خواب بیدارم کردوگفت برم چندتا نون بگیرم . وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانومی از من پرسید " ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه ؟"من که می دونم منظورش چی بود . اما عمرا باهاش ازدواج کنم. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد خیلی خوشم نمی آد./
شنبه :امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم و اومدم که راه بیفتم که مادرم گفت : نمی خواد دانشگاه بری .امروز جواب نوار مغزت آماده است. برو از بیمارستان بگیر. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن من مشکل روانی دارم./ وقتی به بیمارستان رسیدم خانم مسئول آزمایشگاه جواب نوار مغزم رو خواستم . به من گفت " آقا لطفا چند دقیقه صبر کنید ". من که می دونستم منظورش چیه ...
" بر گرفته از بولتن جشنواره دانشجویی اصفهان - اردیبهشت 81 "
+ نوشته شده در شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۹ ساعت 12:2 توسط MeNo
|